دنیای من

روزگار من

دنیای من

روزگار من

اوقات شارژ باتری وجودی

فکر می‌کنم هر کدوم از ما آدم‌ها برای اینکه انرژی لازم هنگام کار رو داشته باشیم باید یه روزهایی رو در آرامش باشیم. هنوز هم باور دارم که آرامش آدم تو یک سری از روزها چیز عجیبی نیست لازمه زندگی و به خاطر این روزهای آرام بسیار خوشحالم 

کلاس آلمانی رو امروز شروع کردم تا منسجم و دقیق یاد بگیرم، بنویسم و حرف بزنم.. کار هم کنارش لحظات خوب و بدی داره. اما همه چیز داره دست میده بهم که تلاش کنم و برای روزهای سخت آماده تر باشم..

امروز اونقدر کلاس آلمانی با شیما بهم چسبید که یه لحظه به ذهنم اومد به محبوب پیام بدم. بعد با خودم گفتم. الو‌ شیما. اون روزگار گذشته که هر حس خوب و بدی رو به اشتراک بذاری با محبوب. یادت نره اون نفس راحتی از نبود تو در زندگیش میکشه، بذار خوش باشه . بعد آروم رفتم سراغ اورکا و حس خوبم رو با سازم در میون گذاشتم..

حس خوب دیگه، سفر دوستم به ایرانه. این دو سال انگار دنیا یه چیزی کم داشت برام. واقعا زهرا از خواهر بهم نزدیک تره و هنوز اولین کسی هست که باهاش درباره هر چیزی حرف میزنم و برعکس.. حتی کلاس زبان هم همینطوری بود. اون اولین نفری بود که فهمید. اما خواهرام نمیدونن.

چقدر دوستش دارم زهرا رو...

اورکای نازنین

شاید بتوان آرامش عشق انسانی را آنجا دید که در میان تمام چهره های سرگردان در خواب، تنها روح آرام محبوب، با همان چهره قدیمی، مرا را آرام می کند. از او چهره ای لاغر و در عین حال آرام به ذهنم مانده است که از دیدنش خجالت نمیکشم

اما آرامش و انرژی مثبت ش همچنان مثال زدنی است. برای محبوب توانمندم از دور دستها آرزوی شادی و سلامتی دارم، که با این دو گوهر ناب می تواند موفقیت های بسیاری به دست اورد.

اما در میان سرگرمی های روزانه، تمرین موسیقی به من آرامش میده. بهبود عملکرد مغز و دستم را متوجهم و آرامشی که به همراه دارد برایم ستودنی ست. اورکای نازنینم ،(سنتورم‌) مرا بسیار آرام می کند. گاهی فکر می کنم وقتی اولین موسیقی رو همراه با تکنیک ها خوب بنوازم، محبوب اولین کسی ست که آن را دریافت می کند.

تمرین سنتور و مضراب زدن من رو نسبت به عملکرد انگشت هام آگاه تر کرده. مثل یوگا که آدم به آرامش تمام اندام ها و ذهنش توجه داره. هنوز انگشت کوچک دست چپم در فرمان کامل مغزم نیست. نمیتونم هم با تغییرات دستی، اجبارش کنم که در حالت مورب قرار بگیره و نرم و آروم باشه.. شاید این انگشت هم روزی به جمع باقی انگشت ها پیوست

اینم یه کلیپ کوتاه که استاد فرشید سهراب در اون سنتور میزنه.  برخلاف تصور خیلی ها، سنتور در آهنگ های غیر ایرانی هم قابل استفاده است 


کوه محکم

هر راهکاری، سختی‌هایی دارد. این جمله از پیام بهرام پور، ماه‌هاست آویزۀ گوشمه. مثل آب رو آتیشه برام. وقتی از بعضی چیزها اذیت میشم. وقتی فکر میکنم خوب تا کی باید خونه پدری بمونم.. اصلا تا کی خدا میخواد زندگی من رو مثل یک قاب عکس، بذاره رو دیوار.. وقتی به خیلی از چالش‌ها فکر میکنم و راهی جز پذیریششون ندارم. 

اینا هر کدوم خوبی‌هایی هم دارن. مثلا محکم و مقاوم بودن من یا هر خانم دیگه ای بهمون کمک می کنه که هر وقت مردی دهن کجی کرد، فک نکنه می مونیم تا هر چی خواست بگه و ما با گردن کج، بذاریم بریم. این رو هفته پیش تجربه کردم. پسر بچه ای که بی احترامی کرده بود؛ احتمالا مامان مظلوم و توسری خوری داشته و فکر کرده که همه زنها اون جورین. اما من بهش فهموندم  که بابای قلدرش،  نمی تونه باعث ترس من بشه. بگذریم که وقتم رو هدر ندادم و به جای عصبانیت، محل واقعه رو بعد از گفتن حرفم ترک کردم.

موندن تو خونه هم اجازه یک تجربه آرام رو بهم داد. درسته که کم از خونه بیرون میزنم، با ادمهای واقعی کمتری در ارتباطم ولی کارم رو خیلی دوست دارم. مدیر خوب و محترمی دارم و کلی نکته تو کار یاد گرفتم. الان تو کار دیگه سنیور حساب میشم و خرج اضافی هم نمی کنم. اما خوب اون استقلالی که دوست دارم، نیست.

امروز فکر می کردم که وقتی به مهاجرت به کانادا فک می کردم، خوشحال بودم که ممکنه یه جایی باشم که محبوب رو دورادور ببینم (نازی، به چه چیزهایی ذوق میکردم). اما الان که معشوق همیشه و همه جا با من هست، خوب هرجا که باشم با او هستم. حتی اگر مرگ به سراغم بیاد. این رو میدونم که من چیزهایی رو به دست اوردم که در صورت مرگ ناراحت از نداشتنشون نیستم. در هر شرایط دوست دارم، محبوبم حسابی حالش خوب باشه، رشد کنه و موفق باشه تو زندگی ش.

بگذریم که الان جریان احساسات یه جوری شده که با هیچ ابراز احساسی ذوق نمی کنم و دلم نمیلرزه. مثل یک کوه یخم که در قطب قرار داره. یک مقدار یخش آب شده و دوست داره در سکوت تمام تماشاگر روز و شب شدن باشه. اینم خوبی ش اینه که محکم تر تلاش می کنم و با وجود عشق آرامم. عشقی که تنهام نمیذاره.

خوب در ادامه یه آهنگ ادل هم میذارم که خیلی خیلی دوستش دارم. آخرین بار که ارسالش کردم، به تلگرام محبوبم فرستادم.. اون موقع عشقی هم در کار نبود. البته. ولی گوشش میدم یاد حس خوب اون روزها میفتم که باد با خود برد.



چند گام فراتر

صبح که بیدار شدم به دانه های برفی که پوستین نازکی به تن باغچه کرده بودند، نگاهی انداختم. این آرامش و وقار برایم ستودنی بود. با خودم گفتم

از کجا گرید این آسمان نهان/ که نتواندش لطف بی حد نشان؟

به سختی و درد از زمان بگذرد/ همانی که مهرش نباشد نشان

یاد این روزها و هفته ها از سرم خارج نمی شود.. این مدت که سعی کردم کمی پا از چارچوب های اخلاقی خود فراتر بگذارم و بی توجه به آنچه در قلب من پاکی معنا می‌دهد، دست به کارهای نه چندان غریب در جامعه بزنم. اما چند روزی که درباره آن فکر کردم و از روح الهی که وجود مقدس مرا احاطه کرده انرژی مثبت قابل توجه خواستم تا مرا هدایت کند به سمت آنچه اخلاقی، جسمانی و روحانی درست است. خوب نتیجه آن همه سبک و سنگین کردن آرامش  اکنون قلبم است. بابت آن خوشحالم و روح الهی را سپاس می گویم.. خوشحالم که تنهایم نمی‌گذارد 

بهاران

سال ۱۴۰۳ با ناز و طمانینه آمد و لحظات خوشی را با خود برایمان آورد. امروز که رسماً شروع برنامه روتین زندگی من و تولد رسمی م هست، حس آرامش رو درک می‌کنم. سالی دیگر برای رشد و یادگیری در حالی که عشق سرتاسری کاینات را در برمی‌گیره‌ و معشوق من ، روح الهی، در کنارم است. مثل همیشه که از محبوب بی خبر و دورم‌..اما خوشحالم از خانواده، دوستان و آرامشی که در کنار فراز و نشیب ها، همراهم است.. 

آهنگ زیر رو دیشب گوش می دادم، به سرم زد به تلگرام پوسیده محبوب بفرستم اما یادم افتاد جریان عشق من برای فردی که پای گریز داشته از این جریان، بیشتر هولناکه.. مخصوصا اگر محبوب عشق دختری را کنار عشق به علم و کار خود داشته باشد.. خلاصه اینکه میذارمش اینجا.. شاید خوانندگان از دیدن و شنیدنش کیف کنن